مدیریت. موفقیت. داستان کوتاه. شعر و...
به نام دوست که هر چه داریم از اوست

وقتی لقمان پسرش را نصیحت می کند !

روزی لقمان به پسرش گفت : امروز به تو سه پند می دهم که کامروا شوی :

 



ادامه مطلب...
ارسال توسط کاظم احمدی

پايين وبالا

برگرفته شده از كتاب: مثل يك ناجي

تو مرا بردي تا اوج . من از بلندي مي ترسيدم و نمي خواستم همراهت بيايم . وقتي تنهايم گذاشتي و از من دور شدي، وحشت تمام وجودم را گرفت.

مي خواستم برگردم. اما ناگهان چشمم به پايين افتاد.



ادامه مطلب...
ارسال توسط کاظم احمدی

سنگ ريزه

منبع : وبلاگ :

da3tankootah.blogfa.com

روزي به جاي لعل و گهر ، سنگ ريزه اي

بردم به زرگري ، كه بر انگشتري نهد


زرگر ز من ستاند و بر او خيره بنگريست

وآنگه به خنده گفت : كه اين سنگريزه چيست؟



ادامه مطلب...
تاریخ: سه شنبه 23 اسفند 1390برچسب:شعر,رهي معيري,شعر سنتي,سنگ ريزه,زر,زرگر,لعل,قطعه,
ارسال توسط کاظم احمدی

نابينا و ستمگر

منبع : وبلاگ :

da3tankootah.blogfa.com

فقير كوري ، با گيتي آفرين مي گفت :

كه اي ز وصف تو الكن زبان تحسينم


به نعمتي كه مرا داده اي هزاران شكر

كه من نه در خور لطف و عطاي چندينم


خسي گرفت گريبان كور و با وي گفت :



ادامه مطلب...
تاریخ: سه شنبه 23 اسفند 1390برچسب:شعر,رهي معيري,شعر سنتي,ستمگر,نابينا,خداوند,
ارسال توسط کاظم احمدی

عاشق پول پرست

آن شنیدم که در ایام قدیم آدم بسیار خسیس و کنسی عاشق زیباصنمی خوب رخ و ماه وش و زهره جبین گشت غمین گشت ز هجر رخ آن یار و بسی زرد شد و زار وبه اندوه گرفتار. بسی طرح پی دیدن و بوسیدن و بوئیدن او ریخت بسی حیله برانگیخت که تا ساخت دگر یار و مددگار و هوادار خود آن سرو روان را.



ادامه مطلب...
تاریخ: چهار شنبه 11 آبان 1390برچسب:شعر طویل,حکایت منظوم,بحر طویل,داستان کوتاه,
ارسال توسط کاظم احمدی

 

بیصدا شیپور

بیا بار دگر ای اشغری مردانه برخیژیم و با منقل نیاویژیم و طرحی نو درانداژیم و بنیادش برانداژیم و آتش را درون حُقه انداژیم و...

 



ادامه مطلب...
ارسال توسط کاظم احمدی

میهمانی

 

منعقد بود یکی مجلس مهمانی بسیار مجلل که در آن گشته مهیا ز غذاهای گوارا و پلو ها و خورشهای مهنا و بسی قاب پلو بود و چلوبود که هر سوی ولو بود.

 



ادامه مطلب...
ارسال توسط کاظم احمدی

با سلام

در این پست 5 داستان کوتاه مدیریتی قرار داده شده است که امیدوارم مورد پسند دوستان قرار گیرد.



ادامه مطلب...
ارسال توسط کاظم احمدی

با سلام خدمت دوستان عزیز

در ادامه مطلب دو داستان کوتاه اما جالب گذاشته ام که اگر با تفکر خوانده شود می تواند راهنمای خوبی برای ما در بسیاری از کارهایمان باشد.

داستان صرفا برای خواندن و عبور کردن نیست، باید از جملات کلیدی و راهنمایی هایش درس گرفت. امیدوارم این دو داستان هم بتواند رسالت خود را انجام دهد.

دوستان گرامی لطفا پس از خواندن مطالب بنده را از نظرات خود مطلع کنید. نظرات کمی در مورد مطالب گذاشته می شود که از نظر بنده می تواند دو حالت داشته باشد: یکی اینکه: مطالب پر است از ایراد و کاملا بدون استفاده، که امیدوارم این گونه نباشد. و دوم اینکه آنقدر خوب است که دیگر حرفی برای گفتن نمی گذارند، که مطمئنم اینگونه نیست.

پس من منتظر نظرات خوب دوستان هستم.

با تشکر : ک . ا



ادامه مطلب...
ارسال توسط کاظم احمدی

آیا "زندگی" را "زندگی کرده ای"؟

قدردانی

این پیام نه تنها برای بچه هایمان بلکه برای همه ما که در این جامعه امروزی زندگی می کنیم موثر می باشد.
 یک شخص جوان با تحصیلات عالی برای شغل مدیریتی در یک شرکت بزرگ درخواست داد. در اولین مصاحبه پذیرفته شد؛ رئیس شرکت آخرین مصاحبه را انجام داد. رئیس شرکت از شرح سوابق متوجه شد که پیشرفت های تحصیلی جوان از دبیرستان تا پژوهشهای پس از لیسانس تماماً بسیار خوب بوده است، و هرگز سالی نبوده که نمره نگرفته باشد.


ادامه مطلب...
ارسال توسط کاظم احمدی

سخنی با دوستان بازدید کننده:

دوستان این دو داستان کوتاه را از دست ندهید. تبلیغ نمی کنم برای بالا بردن آمار وبلاگ. و پس از خواندن آنها چند لحظه فکر کنیم ببینیم رفتار ما چگونه است و چه اندازه به تلاش نیاز داریم تا به نقطه ایده آل برسیم.

داستانها را در ادامه بخوانید و نظراتتان را از من دریغ نکنید.

با تشکر: ک.ا



ادامه مطلب...
ارسال توسط کاظم احمدی
برایم شیرینی درست کن!
حکایت ما و روش موفق شدنمان
 
می‌گویند روزی ملانصرالدین به همسرش گفت:
برایم شیرینی درست كن كه تعریف آن را فراوان از ثروتمندان شنیده‌ام.
همسرش می‌گوید آرد گندم نداریم. ملا می‌گوید آرد جو استفاده كن.
همسرش می‌گوید شیر هم نداریم. ملا جواب می‌دهد: به جایش آب بریز.


ادامه مطلب...
ارسال توسط کاظم احمدی

حکایت مشکلات زندگی و رفتار ما

 
استادی در شروع کلاس درس، ليوانی پر از آب را به دست گرفت.
 آن را بالا گرفت که همه ببينند.
 بعد از شاگردان پرسيد : به نظر شما وزن اين ليوان چقدر است؟

شاگردان جواب دادند تقريبا 50 گرم.

استاد گفت : من هم بدون وزن کردن، نمی دانم دقيقا“ وزنش چقدر است.

اما سوال من اين است :


ادامه مطلب...
ارسال توسط کاظم احمدی

ایرانی و کارمند آمریکایی

همین چند هفته پیش بود که یک ایرانی داخل بانک در منهتن نیویورک شد و یک بلیط از دستگاه گرفت.
وقتی شماره اش از بلندگو اعلام شد بلند شد و پیش کارشناس بانک رفت و گفت که برای مدت دو هفته قصد سفر تجاری به اروپا را داره و به همین دلیل نیاز به یک وام فوری بمبلغ ۵۰۰۰ دلار داره.


ادامه مطلب...
ارسال توسط کاظم احمدی

حواستان به منبع سوال باشد!

کشیشی در اتوبوس نشسته بود که یک ولگرد مست و لایعقل سوار شد و کنار او نشست.

مردک روزنامه ای باز کرد و مشغول خواندن شد و بعد از مدتی از کشیش پرسید:



ادامه مطلب...
ارسال توسط کاظم احمدی

دارم میمیرم!

اومد پیشم حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه فرق میکنه

گفت: حاج آقا یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه
گفتم: چشم اگه جوابشو بدونم خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم
گفت: من رفتنی ام!
گفتم: یعنی چی؟

گفت: دارم میمیرم!


ادامه مطلب...
ارسال توسط کاظم احمدی

چگونه دنیا را بسازیم؟

پدر داشت روزنامه می خواند.
پسر حوصله اش سر رفته بود. پیش پدرش رفت و گفت:" پدر ! بیا بازی کنیم! "
پدر که بی حوصله بود چند تکه از روزنامه که عکس نقشه دنیا بود را تکه تکه کرد و
به پسرش داد و گفت: " برو! درستش کن."
 
پسر هم رفت و بعد از مدتی عکس را به پدرش داد.
پدر دید پسرش نقشه جهان رو کاملا درست جمع کرده .
از او پرسید که نقشه جهان رو از کجا یاد گرفتی؟
پسر گفت : "من عکس اون آدم پشت صفحه رو درست کردم"
 

نتیجه: وقتی آدم ها درست بشن، دنیا هم درست میشه. پس بیاییم سهم خودمان را از ساختن دنیایی بهتر به خوبی انجام دهیم.




تاریخ: جمعه 27 خرداد 1390برچسب:دنیایی بهتر,انسان سازی,بازی,,
ارسال توسط کاظم احمدی

چگونه با سکوت، قفل را بگشاییم؟

پادشاهی میخواست نخست وزیرش را انتخاب کند. چهار اندیشمند بزرگ کشور فراخوانده شدند. آنان را در اتاقی قرار دادند و پادشاه به آنان گفت: «در اتاق به روی شما بسته خواهد شد و قفل اتاق، قفلی معمولی نیست و با یک جدول ریاضی باز خواهد شد، تا زمانی که آن جدول را حل نکنید نخواهید توانست قفل را باز کنید. اگر بتوانید مسئله را حل کنید میتوانید در را باز کنید و بیرون بیایید»
حتما ادامه را در ادامه مطالعه کنید. ضرر نخواهید کرد.

ضمنا نظر در مورد مطالب وبلاگ را فراموش نکنید.

با تشکر:ک . ا



ادامه مطلب...
ارسال توسط کاظم احمدی

با سلام خدمت دوستان عزیز

در این پست 5 داستان کوتاه مدیریتی را با عنوانهای: "نگاه سبز، مدیریت دکتر ماکوس، قدرت باور، کیفیت یعنی این و چند دانه برنج" می خوانیم که امیدوارم بتوانم با این نکات مدیریتی که در قالب داستان عنوان می شود تاثیر هر چند کوچکی در نگرش و طرز برداشت شما دوستان گذاشته باشم.

دوستان با نظرات خود در مورد مطالب وبلاگ من را راهنمایی کنید.

با تشکر: ک . ا



ادامه مطلب...
ارسال توسط کاظم احمدی

بخت بیدار شده

روزي روزگاري نه در زمان هاي دور كه در همين حوالي مردي زندگي مي كرد كه هميشه از زندگي خود گله مند بود و ادعا ميكرد " بخت با من يار نيست " و تا وقتي بخت من خواب است زندگي من بهتر نمي شود.
 پير خردمندي وي را پند داد تا براي بيدار كردن بخت خود به فلان كشور نزد جادوگري توانا برود .
او رفت و رفت تا در جنگلي سرسبز به گرگي رسيد...


ادامه مطلب...
تاریخ: یک شنبه 8 خرداد 1390برچسب:بخت,جادو,جادوگر,گنج,بی فکری,,
ارسال توسط کاظم احمدی

ماندن یا برآمدن؟

کشاورزی الاغ پیری داشت که به طور اتفاقی افتاد توی یک چاه بدون آب. کشاورز هر چه سعی کرد نتوانست الاغ را از چاه بیرون بیاورد...



ادامه مطلب...
تاریخ: شنبه 7 خرداد 1390برچسب:مشکلات,تلاش,پیشرفت,ترقی,سکوی پرتاب,مبارزه,,
ارسال توسط کاظم احمدی

با سلام.

 در ادامه 4داستان کوتاه می خوانید که امیدوارم فقط به عنوان داستان و سرگرمی خوانده نشود و در مورد شخصیتهای داستانها و تطبیق آنها با سازمانها و شرکتهای اطراف و مخصوصا محیط کارمان چند لحظه فکر شود و اینکه آیا ما می توانیم برای بهبود کارایی آنها کاری انجام دهیم ؟

لطفا با نظرات خود به بهبود وبلاگ خودتان کمک کنید.

با تشکر: ک.ا



ادامه مطلب...
ارسال توسط کاظم احمدی

 

چون در مدرسه قهوه ای است!
مسابقه شنايی در دهكده شيوانا ترتيب داده شده بود و جوانان دهكده و از جمله چند تا از شاگردان مدرسه شيوانا هم در اين مسابقه شركت كرده بودند. جمعيت بزرگي در اطراف درياچه نزديك دهكده جمع شده بودند و منتظر شروع مسابقه بودند. يكی از شاگردان شيوانا كه...


ادامه مطلب...
ارسال توسط کاظم احمدی

پدرم و رادیوی کوچکش

قادر مرادی

پدرم رادیوی کوچکی داشـت که شـب و روز با آن سـرگردان بود. هـمیشـه که رادیو می شـنید، رادیو را به گوشـش می چسـپاند، سـیم هوایی شـکسـتهء آن را بلند می کرد و بایک دسـت دیگر گوتک عـقربهء رادیو را آهـسـته، آهـسـته و بسـیار با دقـت و احتیاط می چرخاند تا صدای رادیو صاف تر شـود و بتواند خبر ها را درسـت تر بشـنود.



ادامه مطلب...
ارسال توسط کاظم احمدی

فرزانگی پیری

توکای پیری تکه نانی پیدا کرد ، آن را برداشت و به پرواز در آمد . پرندگان جوان این را که دیدند ، به طرفش پریدند تا نان را از او بگیرند .
وقتی توکا متوجه شد که الان به او حمله می کنند ، نان را به دهان ماری انداخت و...



ادامه مطلب...
ارسال توسط کاظم احمدی
آخرین مطالب

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد